لینکین پارک (انگلیسی: Linkin
Park) گروه راک آمریکایی در سبک نومتال/رپکور است. این گروه با اولین آلبوم
خود به نام «Hybrid Theory» (نظریهٔ دورگه) به فروش میلیونی و شهرت فراوان
دست یافت.
هیپ هاپ اصیل ' راک کلاسیک وسنتی و اصول الکترونیک را در هم آ میختند و از
این کولاژ صدای بیاد ماندنی ایجاد کرده و لینکین پارک را در سال ۱۹۹۶ در
لسآنجلس کا لیفرنیا شکل میدادند راب بوردون به عنوان درامر، براد دلسون به
عنوان گیتاریست و مایک شینودا به عنوان mc و خواننده که دوستی قدیمی و
مستحکمی در دبیرستان باهم داشتند پایهای اصلی را میریزند، اندک زمانی بعد
دی جی جوزف هان که فارغ التحصیل هنرهای نمایشی بود و دیو فونیکس فارل به
عنوان نوازنده باس به انها ملحق میشوند . گروه با نام xero به کار میپردازد
و پس از مدتی گروه به «هایبرید تئوری» تغییر نام میدهد اما در نهایت با
نام لینکین پارک شروع به کار میکند ، این عنوان ماحصل پیشنهاد اخرین عضو
ملحق به گروه یعنی چستر بنینگتون بود که به عنوان خواننده در سال ۱۹۹۹ به
آنها پیوست.
خیلی زود این گروه به قابل توجه ترین چهره محلهای چون whisky بدل شد و در
لسآنجلس هواداران فراوانی پیدا میکند . جف زومبامیوزیک در آغاز هزاره به
سمت لینکین پارک میآید تا قرار دادی را با انها منعقد کند، کار روی آلبوم
اول شروع میشود و نام هایبرید تئوری را برایش در نظر میگیرند، که برداشتی
از گذشته گروه بهشمار میآید، آلبوم در پاییز سال ۲۰۰۰ منتشر میشود و گروه
به نوابغی جوان آن هم در آستانه هزاره جدید تبدیل میشوند . هر یک از
ترَکهای آلبوم با استقبال فراوان روبرو میشوند و MTV چهره آنها را با
نماهنگهای دیدنی شان عمومی میکند گروه در تورهای مختلفی شرکت میکند و سال
۲۰۰۱ را در حالی پشت سر می گذارند که بیش از ۳۲۴ نمایش را به اجرا در آورده
بود.
سال ۲۰۰۲ از راه میرسد و هایبرید تئوری سه جایزه گرمی از جمله بهترین آلبوم
راک و بهترین هنرمند تازه وارد را دریافت میکند آنها پس از آن تمام سال را
در استودیو میگذرانند تا دومین آلبوم خود را با نام meteora را آماده
کنند، آلبومی که در مارس ۲۰۰۳ منتشر میشود و به موفقیت بالا دست پیدا
میکند، تور سراسری لینکین پارک بعد از آلبوم با استقبال فراوانی روبرو
میشود و لینکین پارک جهانی میشود بعد از آن گروه با آلبوم liren texas دور
تازهای از موفقیت را در سال ۲۰۰۴ تجربه میکند.
و سپس بعد از مدتی دوری دوباره در سال 2007 دور هم گرد آمده و آلبوم بسیار زیبای ( دقایقی تا نیمه شب ) را اجرا می کنند.
اعضای گروه :
Brad Delson:گیتاریست
Mike shinoda:خواننده
Rob Bourdon:درامر
Mr.Hahn:دی جی
Phoenix Farrell:گیتاریست
Chester Charles Bennington: خواننده
زندگی نامه اعضا :
Brad Delson :
نام واقعی او " Bradford "است که به اختصار به او " Brad " می گویند . پسر
زشت یک خانواده ی یهودی که در اول دسامبر ۱۹۷۷ در آگورای کالیفرنیا متولد
شد . « سال های رشد من با موسیقی آمیخته است٬ آن زمان تنها چیزی که می
توانست برایم لذت بخش باشد قطعات موسیقی بود که از رادیو می شنیدم همیشه از
خانه ی ما صدای موسیقی بلند بود » این ها را براد می گوید که حالا در لوس
آنجلس سکونت دارد و به اعتراف دوستانش با آن همه ادعا درباره موسیقی اصیل و
پر مایه چنان با شنیدن صدای " بریتنی اسپیرز " به وجد می آید که گروه او
را مایه ننگ خود می داند!!!
براد اولین گیتار خود را به عنوان هدیه تولد زمانی دریافت کرد که در کلاس
ششم تحصیل می کرد . اگر چه بعدها به ترومپت علاقمند شد . «خب٬ صدای ترومپت
را دوست داشتم اما مانور دادن روی آن مثل گیتار نیست و به نظرم شما جای کار
چندانی ندارید! »براد با همین فرضیه بعدها همان گیتار را دنبال گرد و در
جستجوی همین عشق بود که تحصیلات خود را نیمه کاره رها کرد .
دوره نوجوانی براد هم با عشق به گیتار و قهرمانان محبوبش در این عرصه همچون
"دیو متیوس" ٬ "استف" از گروه Deftones و "سونی درئال استایت" گذشت .وی
بلافاصله وارد دانشگاه UCLA شد و در رشته ارتباطات شروع به تحصیل کرد .
فارغ التحصیلی وی مصادف بود با قبول شدن گرایش وی در مدرسه حقوق که البته
آن را به عشق کار حرفه ای در یک گروه موسیقی دنبال نکرد و از آن پس درس و
تحصیل جایش را به موسیقی داد .
« از اینکه نتوانستم درس خود را ادامه بدهم اصلا ناراحت نیستم چون حالا به
جایش به عنوان نوازنده ای موفق در گروهی موفق مشغول به کارم و با اینکه می
دانم عقیده ام کاملا خودخواهانه و خودپسندانه است اما باید بگویم من واقعا
برادر بزرگه ی بد ( Big Bad Brother ) هستم!» . این لقب را سایر اعضای گروه
به او دادند ٬ حتی امروز هوادارانش هم نام مستعار او را به صورت خلاصه BBB
صدا می زنند .
چیز جالبی که درباره براد وجود داره این مسئله است که او در کالج با شخصی
به نام " فونیکس "هم اتاقی بود ٬پسر عشق گیتاری که آن روزها تنها یک دوست
عزیز بود و حالا یک یار جدا نشدنی . چون او هم از اعضای ثابت گروه به شمار
می رود اما براد و فونیکس هیچگاه با هم درباره تشکیل یک گروه کوچک موسیقی
صحبتی نکردند و تا حدودی راهشان از هم جدا شد ٬ فونیکس تحصیل را ادامه داد
اما براد به گروه Pricks پیوست و با این حساب سال ۱۹۹۴ ٬ سال آغاز فعالیت
های جدی وی شد .
Pricks آنقدر کوچک و خارج از استاندارد بود که اصلا نتوانست خودی نشان دهد
چه رسد به آنکه برگ برنده ای برای براد باشد . پس از ترک آن گروه براد با
"راب بوردن" که یک درامر گمنام بود آشنا شد . این دو نفر با هم پایه گروه «
Relative Degree » را گذاشتند ٬ گروهی که در حقیقت اجتماعی از راک ٬ رپ و
فانک بود . اما با همه ی تلاش و تمرینات این دو ٬ پس از برگزاری چند کنسرت
٬این گروه از هم پاشید .
Mike Shinoda :
"مایک شینودا " ٬ یک نیمه ژاپنی ٬ که نام کامل او « مایکل کن جی شینودا »
است . در یازدهم فوریه ۱۹۷۷ در آگورای کالیفرنیا به دنیا آمد .او عاشق گروه
موسیقی " Tool " است . او علاقه ی زیادی به غذاهای ژاپنی دارد . مایکل یا
همان طور که امروز معروف است مایک ٬ از ده سالگی آموزش موسیقی را آغاز کرد و
این عشق دیوانه وار در نواختن آهنگ های کلاسیک هنوز هم در وجود مایک دیده
می شود . « پیانو برای من یک عشق بود و برای خانواده ام یک افتخار ٬ چون هر
بار که به مکانی برای میهمانی می رفتیم و از قضا در آنجا یک پیانو بود
مجبور می شدم برای سربلندی والدینم یک قطعه معروف را بنوازم .اما همین
اواخر بود که از آنها شنیدم رفتار دیوانه وار من روی سن و جلوی جمع باعث
سرافکندگی شان می شود و خب... شاید آنها دوست داشتند من بتهوون بشوم چون
تمام خاندان ما عاشق کارهای کلاسیک بودند .»
مایک و براد هر دو در یک دبیرستان در منطقه ی آگورا تحصیل می کردند . این
دو یکدیگر را در کلاس هفتم ملاقات کردند ٬ جایی که مایک به براد از عشق خود
به صدای خوانندگان زن گفت و اینکه می خواهد یک روز گروهی متعلق به خود
داشته باشد .
«کلاس سوم بودم و عاشق خواننده هایی چون مادونا ٬ کیتی ٬ اسنیکر پیمیز و
پورتیزهد ٬ البته "Garbage" در اوج همه اینها قرار داشت ٬ یادم هست وقتی سر
کلاس صدای خواننده گروه یعنی پیل کیدز را تقلید می کردم معلم ما چنان به
خشم می آمد که مرا با کتک به اتاق مدیر برد و با زور از من تعهد گرفت که
دیگر این کار را تکرار نکنم . حتی بدتر از آن مرا از زنگ ناهار و زنگ تفریح
هم ممنوع کردند.»او اکنون به خواننده زن "Dido " که حتما می شناسید ٬
علاقه دارد .
مایک برعکس براد عاشق تحصیل بود و هرگز آن را فدای موسیقی نکرد . اندک
زمانی بعد ٬ وارد کالج طراحی پاسادانا می شود و در رشته تصویرگری کتاب قبول
می شود ٬ اما پس از مدتی به طراحی گرافیکی روی می آورد و تغییر رشته می
دهد ٬ این بار با جدیت بیشتری رشته تحصیلی خود را دنبال می کند به طوری که
برای افزایش میزان تجربه عملی خود همزمان به کار هم مشغول می گردد .مایک
شروع به طراحی آرم و لوگو برای شرکت های توزیع و بسته بندی فرآورده های
موسیقی نمود و همزمان درسش را هم ادامه می داد . ترم هشتم و در واقع ترم
پایانی تحصیلات دانشگاهی وی مصادف بود با اولین کنسرت گروه لینکین پارک که
درست در میانه تحصیلات وی پایه ریزی شده بود و مایک هم یکی از پایه گذاران
این گروه بود.
«اوایل عاشق موسیقی کلاسیک بودم ٬ اما هر لحظه که بزرگتر می شدم علاقه ام
نیز عوض می شد ٬ مدت کوتاهی دیوانه " Jazz " و صدای اعجاب آور آن بودم و
بعد هم نمی دانم جطور شد که " Hip Hop " را شناختم . ام رفته رفته فهمیدم
که راک و متال چیز دیگری هستند. »
Rob Bourdon :
"راب بوردن"٬او هم یک یهودی بود که در کالاباس کالیفرنیا به دنیا آمد ٬ راب
متولد بیستم ژانویه سال ۱۹۷۹ می باشد . او در دبیرستان آگورا تحصیل می کرد
. او از همان کودکی نواختن پیانو را با قطعات کلاسیک آموزش دید . تنها ۱۳
سال داشت که به عنوان نوازنده درام وارد چندین گروه موسیقی شد و حتی یک بار
هم با تعدادی از دوستانش به دوباره نئازی آهنگ های معروف از گروه های
معتبر پرداخت . " Smells Like Teen Spirit " از گروه نیروانا یکی از همین
آهنگ ها بود که اجرای مجدد آن توسط گروه سر و صدای فراوانی به راه انداخت ٬
همین موقع بود که راب با براد آشنا شد ٬ از آنجایی که براد در Pricks به
جایی نرسید و راب هم از تقلید کارهای سایرین خسته شده بود ٬ تصمیم گرفتند
در کنار هم یک کار تجربی را در گروهی متعلق به خود به سرانجام برسانند ٬
نتیجه این همکاری گروه " Relative Degree " بود ٬ مخلوطی از سبک های راک
٬فانک و رپ که علی رغم کوشش دو ساله آنها در ارائه کارهای جدید و حرفه ای ٬
باز هم تلاش های آنها به جایی نرسید و عاقبت متلاشی شد .
پس از آن راب مدتی ناپدید شد ٬ هر چند در دبیرستان آگورا او را می دیدند
اما هیچ کس از فعالیت های وی باخبر نبود ٬ تنها چیزی که دو ستانش از او به
یاد می آورند این است : « راب عاشق گروه های فانک همچون " اسلای " ٬ "
فامیلی استون " ٬ "جیمز براون " و " تاوراف پاور " بود . او بیشتر اوقاتش
را با دوستانش در این رابطه صحبت می کرد و یا در حال خرید ریکوردهای آنها
دیده می شد . » این ها را کاترین دوست صمیمی او در دبیرستان به خاطر می
آورد .
اما کار راب در دبیرستان چندان خوب نبود ٬ دوستانش از نوع کار وی به عنوان
کابوسی وحشتناک یاد می کنند ٬ برای همین بود که نواختن گیتار را شروع کرد و
به دنبال جایگزین بهتری گشت ٬ مدتی به شدت فرامین مذهبی را پیشه خود ساخت و
آموزش تعالیم روحانی را پی گرفت . اینجا بود که عشق به نظام در او شعله ور
شد و به مدرسه نظامی رفت . « در مدرسه نظام یک روز شاهد رژه نظامی بودم و
آنجا بود که شیفته دسته موزیک شدم مخصوصا ساز درام . » راب سریعا خودش را
به دسته موزیک معرفی کرد و خواست تا نوازندگی درام را بیاموزد ظرف مدت
کوتاهی به چنان مهارتی رسید که همه را شوکه کرد .
سال چهارم مدرسه نظام بود که همراه مادرش به یکی از کنسرت های گروه "
ایروسمیت " می رود . مادرش از سال ها پیش با درامر گروه یعنی " جوی کرامر "
آشنایی داشت و او را به خوبی می شناخت ٬ بنابراین راب از این کانال توانست
به پشت صحنه برود و فعالیت های " ایروسمیت " را از نزدیک مشاهده کند و حتی
مدت کوتاهی نزد جوی کرامر مهارت های خاصی را آموزش دید . در همین اثنا که
به عنوان عضو جایگزین و ساعتی در چند گروه کوچک به نوازندگی می پرداخت ٬
مجبور بود که برای گذراندن زندگی شغلی هم پیدا کند و چون هیچ حرفه خاصی را
به خوبی نمی دانست به پیش خدمتی روی آورد . با همه این مشکلات هرگز تحصیل
را رها نکرد و شاید بزرگترین شانس زندگی اش رفتن به کالج پاسادانا بود ٬
جایی که علاوه بر ملاقات با مایک و براد ٬ با جو هم آشنا شد .
Mr.Hahn :
" جو هان " از والدینی کره ای در پانزدهم مارچ سال ۱۹۷۷ و در گلندال
کالیفرنیا متولد شد و اگر چه در دبیرستان شیفته رشته هنرهای بصری و تصویری
شد و حتی در دانشگاه هم این رشته را دنبال کرد ٬ اما عشق به موسیقی چنان در
وجودش ریشه داشت که در همان دوره دبیرستان یک ترک موسیقی را ساخته و اجرا
می کند .جو هم مانند مایک دنبال طراحی گرافیکی رفت ٬جو ماند و بعد از یک
سال به صورت حرفه ای وارد کار انیمیشن شد و با ساخت قسمت هایی از انیمیشن
"قلمرو اشباح " شهرت اندکی برای خود به راه انداخت . شهرتی که راه گشای وی
برای ورود به طراحی فیلم های سینمایی شد و در آثار تخیلی به طراحی غول ها و
هیولاهای فراوانی پرداخت .
جو هان که در لینکین پارک به نام " Mr. Hahn " شناخته شد ٬ از همان دوران
کودکی با یک مشکل روحی و روانی دست و پنجه نرم می کند . این مشکل به دو
شخصیتی بودن او برمی گردد . نام کاراکتر دوم وجودی او " رمی " است که درست
عکس شخصیت حقیقی وی رفتار می کند . هر چقدر جو هان فردی آرام و سربه زیر
است٬ رمی اهل شوخی کردن ٬ بازی و تحرک است . دوستان نزدیک او عقیده دارند
که مشکل جو به دروغ گویی های بسیار او بازمی گردد ٬ خصیصه ای که از کودکی
به آن عادت داشت و اصلا معلوم نیست کی راست می گوید و کی دروغ می گوید...!
او بسیار خسته کننده است و اصلا کوچکترین حسی از طنز و شوخی در او نیست .
این جدیت چنان جو را دچار عذاب و ناراحتی کرد که رفته زفته به حرکات عجیبی
روی آورد . ناگهان آن شخصیت آرام و کسل کننده ٬ دست به حرکات و رفتارهای
نامعقول و دور از انتظاری در جمع های دوستانه و خانوادگی زد که با شیطنت
هایش همه را به ستوه آورد و او چاره ای نداشت جز آنکه همه این ها را به
گردن " رمی " بیاندازد . اوایل هیچکس منظورش را درک نمی کرد٬ اما کار آنقدر
بالا گرفت که والدینش نگران شده و او را نزد روانشناس بردند. اما هیچکدام
از شیوه های درمانی مؤثر نشد و جو هنوز هم با رمی زندگی می کند٬ برای همین
در هر کنسرت ٬ سایر اعضای گروه از هواداران می خواهند که مراقب باشند از بی
احترامی های احتمالی وی در خلال اجرای برنامه و عدم توجه وی چندان ناراحت
نشوند ٬ هر چند جو به معنای کامل کلمه یک آدم بد نیست . یعنی سعی می کند در
میان هوادارانش حرکت کند با آن ها آواز بخواند اما خب هیچکس او را در حال
خنده و شوخی نخواهد دید . با همه این ها آقای هان در حال حاضر مغز متفکر و
اصلی کلیپ های گروه به شمار می رود و او را به عنوان دست اندر کار
کارگردانی و ساخت تمتمی کلیپ های گروه می شناسند .
Phoenix Farrell :
دیگر عضو گروه٬ " فونیکس " می باشد که با نام "دیوید مایکل فارل" در هشتم
فوریه ۱۹۷۷ در پلی مات ماساچوست از خانواده ای کاتولیک متولد شد. این پسر
که بعدها نام فونیکس را برای خود انتخاب کرد تا کلاس دوم یک کاتولیک به
حساب می آمد اما بعد از این تاریخ به کلیسای پروتستان ها رفت و این مصادف
بود با حرکت خانواده اش از ماساچوست به ایالت میشن ویگو . دیوید همان جا
بود که به دبیرستان رفت و به یک گروه موسیقی کوچک با نام " Tasty Snax
"پیوست که بعدها شیوه کاری این گروه پایه گذار اولین فعالیت های لینکین
پارک شد . آن ها در این گروه سعی داشتند شیوه ای از پانک را که آمیخته به
افکار و عقاید مسیحیت بود ترویج بدهند .
فونیکس هم اوایل کار حرفه ای خود علاقمند به ساز گیتار بود. نواختن گیتار
را مادرش به او آموخت ٬ زنی که عشق به موسیقی را در او بیدار کرد و بعدها
هم برادر بزرگش جو او را تشویق به ادامه راه کرد و در این مسیر تجربه
نواختن سازهای متفاوتی را از سر گذراند . پیانو٬ ویالون٬ ویالون چلو که
نواختن این ها را در آلبوم " Reanimation " از لینکین پارک به راحتی انجام
داد. با این همه همیشه می خواست نوازنده درام بشود. اگر چه هرگز موفق به
یادگیری این ساز نشد . « من عاشق گروه هایی مثل ویدز٬ بیتلز ٬ دفتونز ٬
روتز ٬ باب مارلی ٬ سارامک لاگلن ٬ هوگزاند واگنر ٬ هارود و خانک بودم .
موسیقی با شنیدن اصوات این ها روی من اثر می گذاشت اما حالا چه کار می کنم
!؟ یک ساز مدل " ارنی بال میوزیک " ۴ و ۵ سیمه می نوازم ٬ یعنی نوازنده
گیتار بیس شدم ٬ چیزی که حتی فکرش را هم نمی کردم. » این ها را فونیکس در
مصاحبه با یک سایت اینترنتی عنوان کرده است .
کسی که در دانشگاه های مونته ویدئو ٬ مونیتنرز ٬ لاپاز کابالروس ٬ میشن
ویگو و دیابلوس تحصیل می کرد . اما این کالج UCLA بود که پل موفقیت و ورود
به دنیای موسیقی حرفه ای شد . در آنجا با براد آشنا شد ٬ هم اتاقی او که در
اوقات بیکاری٬ با هم به تمرین می پرداختند . آشنایی این چند نفر در
دانشگاه UCLA ستون های اولیه لینکین پارک را شکل داد .
Chester Charles Bennington :
اما این چستر بود که توانست تاثیری این چنین روی اعضای گروه بگذارد . نام
کامل این پسر ٬ "چستر چارلس بنینگتن " می باشد ٬ معروف به " Chazy Chaz "
که در بیستم مارچ سال ۱۹۷۶ به دنیا آمد. محل تولد وی فونیکس آریزونا می
باشد . هر چند در حال حاضر در لس آنجلس به سر می برد. دیگر عضو خانواده
آنها برادرش بود که سیزده سال از وی بزرگتر بود . برادری که وقتی چستر تنها
دو سال داشت ٬ پیش گویی کرده بود ٬ روزی چستر خواننده بزرگ و در عین حال
خونگرمی خواهد شد که همه به وجودش افتخار خواهند کرد . پس شروع به آموختن
کلمات به او نمود و حرف زدن را به وی یاد داد. حتی از حرف زدن بامزه چستر
کپی برداشت و آنها را روی یک نوار ضبط کرد ٬ نواری که هنوز وجود دارد . هر
چند چستر ادعا می کند که آن را گم کرده است. خودش در این رابطه می گوید
:«من این مسئله را یکبار٬ روزی به کودکی گفتم چون فکر نمی کردم این بچه
چیزی حالی اش نمی شود و اصلا نمی فهمد ٬ اما اشتباه کردم چون حالا کل دنیا
از این موضوع مطلع هستند و هرکس مرا می بیند درباره این نوار از من سوال می
کند ! باید به این نصیحت عمل می کردم که اعتماد٬ همسایه دیوار به دیوار بی
اعتمادی است ! »
موسیقی سرگرمی بزرگ و مطرح این پسر است که آموختن آن را از سن ۱۳ سالگی
آغاز کرده : «اوایل تا سرحد مرگ تمرین می کردم ٬ می دانید٬ عاشق آواز
خواندن بودم آن هم با صدای خش دار و خشن تا جایی که احساس می کردم که حنجره
ام ناراحت شده است . یادم هست اوایل از خواندن آسیب می دیدم اما حالا می
دانم چطور بدون آسیب رسانی به خودم آواز بخوانم. » اولین سازی که فرا گرفت
پیانو بود اما پس از مدتی به خواندن علاقمند شد ٬ شاید عده کمی این مطلب را
بدانند که چستر خواندن را در اطراف خانه شان آغاز کرد . خودش می گوید :«
به خاطر می آورم آن موقع ها یک رویا را در سرم می پروراندم ٬ و این بود که
می خواستم عضو پنجم گروه "Depeche Mode " بشوم. »
"ماه مردمی" "People Moon " (لقبی که دوست دارانش به او بخشیده اند ) در ۱۴
سالگی تحت تاثیر موسیقی "Stone Temple Pilots " قرار می گیرد و همان زمان
بود که تصمیم می گیرد که موسیقی و خواندن را دنبال کند . البته اعتراف می
کند :« خب ده ساله بودم که مجذوب هیپ هاپ و خواننده هایی چون " Loverboy " ٬
" Foreigner " و "Rush " بودم . اما این علاقه فقط در حد شنیدن چند آلبوم و
ترک بود ٬ اما وقتی به چهارده سالگی رسیدم به فانک راک علاقمند شدم ٬ یادم
می آید "Misfits " اولین آلبوم موسیقی بود که در عمرم شنیدم و شیفته این
هنر شدم ! »
چستر به دبیرستان " گرین وی " "Greenway " رفته اما در سال ۱۹۹۴ از مدرسه
واشینگتن فارغ التحصیل شد . اما در نوجوانی عشق دیگری هم داشت ٫ اسکیت روی
برف ..! اما یادگاری که از این عشق روی سرش با ۴۷ بخیه باقی می گذارد ٬
باعث می شود تا آن را با چیز دیگری عوض کند . هر چند متاسفانه این جایگزین
هم چیز مناسبی نبود ٬ بله چستر به الکل روی آورد ٬ عادتی که همین حالا هم
با آن دست به گریبان است . « عده ای از دوستان من خودکشی کردند ٬ چند تایی
را هم در بازی اسکیت از دست دادم ! این خیلی سخت است ٬ خاطره ای را که هرگز
فراموش نمی کنم مربوط می شود به دوران نوجوانی ام ٬ وقتی یکی از دوستان
نزدیکم را در یک حادثه اسکیت سواری از دست دادم. شاید بهتر باشد آن را یک
حادثه تراژیک عنوان کنم ٬ در این تصادف سر او دچار مشکل شدو در جا مرد ...!
خب وقتی که بچه هستی مثل این حادثه می تواند میلیون ها بار برای شما اتفاق
بیفتد یعنی از جایی بیفتید ٬ سرتان بشکند ٬ خون راه بیفتد و همین ..! اما
سر دوست من در ناحیه ناجوری شکست و او از دنیا رفت.»
لینکین پارک نقطه اوج فعالیت های او در زمینه ی موسیقی به شمار می رود .
حرکتی که به تعبیر خودش بزرگترین ریسک زندگی وی بود . پیش از آنکه بتواند
در " Grey Daze " خودی نشان بدهد ٬ مدتی را با گروه هایی چون "Phunk
Junkeez " ٬ " Gift " و " Pocherfau " همکاری داشت ٬ اما هیچکدام از آن ها
نتوانستند او را به جایی برسانند . پس برای کسب در آمد و ادامه زندگی مجبور
شد به عنوان یک Barman در کافه مشغول به کار شود ٬ چون با سابقه بدی که
داشت محال بود بتواند در جای معتبرتری کار گیر بیاورد : «نوجوانی من در
اعتیاد به کوکائین گذشت . وقتی هم که آنرا ترک کردم به الکل پناه بردم ٬ به
هر حال من یک آدم سیاه بخت لعنت شده بودم ٬ مخصوصا با عینکی که به چشمانم
می زدم . خیلی مسخره است ٬ من بدون این عینک حتی نمی توانم چند متر جلوتر
از خودم را ببینم !
امروز اگر شما چستر را ببینید ٬ خالکوبی فراوانی را روی بدنش مشاهده خواهید
کرد که شما را به حیرت خواهند انداخت ٬ اما با کمی تعمق می توانید بفهمید
در پس هر کدام از آن ها داستانی ناگفته قرار گرفته که می تواند معنای
بسیاری را در خود داشته باشد . « ۱۸ سالم بود که اولین خالکوبی را روی بدنم
انجام دادم یک حوت (یکی از صور فلکی) را روی بالاترین قسمت شانه سمت چپم
خالکوبی کردم که آن را دوستی از کلوب خالکوبی Tempe در آریزونا انجام داد.
به عقیده من این کار باید اصیل و همیشگی باشد. درست مثل ازدواج ٬ یک جور
قرارداد دائمی که نه کمرنگ بشود و نه از بین برود .من حتی معتقدم خالکوبی
می تواند معنای دو گانه ای چون برون ریزی و درون فکنی غم و اندوه و رنج را
در خود به صورت یکجا داشته باشد. » اما در واقع او پیش از موفقیت لینکین
پارک اصلا نمی خواست با بدن پر از طرح و رنگ خود که محصول ۱۲ خالکوبی مختلف
می شود در مجامع عمومی حاضر شود ٬ چون به نظرش مردم نمی توانستند نظریات
او را در این باره درک کنند و حتما درباره اش عقاید بدی ارائه می دادند و
خب مهمترین دلیل این بود که نمی خواست بیکار شود . چون مردم به آدم هایی با
این شمایل کار نمی دادند و چستر هرگز نمی خواست سامانتا را در عذاب و سختی
بگذارد . چستر وقتی ۲۰ سال داشت با سامانتا ازدواج کردو آس و پاس عالی
ترین لقبی بود که می شد به او داد. شاید ازدواج آنها در روز هالووین این
سایه ترس آور و مهیب را روی زندگی شان انداخته بود .
« من باید به هر طریقی می شد پول درمی آوردم ٬ چون تنها بدین وسیله بود که
می توانستم کاری کنم سامانتا از زندگی لذت ببرد. وقتی پول باشد شما همه
کاری می توانید انجام دهید ٬ اما وقتی دست تان خالی باشد هیچکس حتی نگاهتان
هم نمی کند. » ناگهان فکری به سرش می زند به شبکه رادیویی CAPP می رود و
می گوید می خواهد کاری برای آنها انجام دهد. نتیجه این حرکت ساخت چند آگهی
رادیویی می شود که درباره کمک به مشکلات سکسی پسرها بود . مشکلاتی که خودش
هم در نوجوانی از آن رنج می برد.
پس از ازدواج هم همراه همسرش به طراحی لباس روی می آورد و چندین طرح برای
کمپانی لباس Replicant آماده می کنند که خوش آیند گروه موسیقی معروف " Korn
" در می آید و کار و بارشان حسابی سکه می شود . اما حرکت اصلی چستر در
زمینه ی موسیقی در سال ۱۹۹۳ جدی شد . یعنی زمانی که گروه Grey Daze پا می
گیرد٬ یک گروه کاملا عامه پسند که البته هیچگاه با کمپانی های بزرگ وارد
معامله نمی شود و چون راه به جایی نمب برد ( جز چند موفقیت کوتاه مدت ) .
چستر سرانجام خسته می شود و گروه را ترک می کند اما این ترک کردن دلایل
دیگری هم داشت : «آنجا اکثرا شعر ها را من می نوشتم حتی بعضی آهنگ ها را هم
خودم می نوشتم ٬اما نتیجه به اسم همه اعضاگروه ثبت می شد ٬ از طرفی پسری
در گروه بود به اسم " شان "" Sean " که هر چند مدت کوتاهی را در کنارش بودم
اما به اندازه یک عمر مرا عذاب داد.»
چستر شاید فقیرترین عضو گروه بود که موفقیت لینکین پارک می توانست بهشت
موعود را برایش به ارمغان بیاورد. پس ٬ از همه بیشتر برای گروه زحمت کشید ٬
او حتی آنقدر فقیر بود که نتوتنست برای خود و سامانتا حلقه ازدواج بخرد. «
ازدواج٬ لحظه جادویی من بود. اما متاسفانه من خودم از جادوی پول بی بهره
بودم یعنی حالا که فکر می کنم ٫ آن روز به یادماندنی را با نداری خودم برای
سامانتا زهر کردم.» اما مشکل حلقه به راحتی حل شد . سامانتا تصویر یک حلقه
منحصربه فرد را طراحی می کند و آن را به چستر می دهد ٬ چستر هم آن را به
یکی از دوستانش که مغازه کوچک خالکوبی داشت ٬ می دهد این دوست می پذیرد تا
طرح سامانتا را به صورت مجانی برای چستر و سامانتا روی انگشتهای حلقه دست
چپشان خالکوبی کند و شاید این به یادماندنی ترین حلقه ای باشد که در دنیای
ازدواج رد و بدل شده است . « خب درست است من اصلا آدم پولداری نبودم . به
عقیده خودم اگر در حال حاضر یک موزیسین نبودم ٬ حتما یک آمریکایی متوسط
بودم که داشتم کارهای متوسط انجام می دادم . من هرگز بدون موسیقی و لینکین
پارک نمی توانستم آدم معروفی بشوم . »
چستر حالا عقایدی متفاوت با دوران نوجوانی و جوانی خود دارد ٬ او اشتباهات
گذشته خود را به راحتی می پذیرد و حتی مدعی می شود : « اگر قانونی را می
توانستم تغییر بدهم و آنرا حذف کنم حتما مصرف آزادانه ماری جوانا را از
قانون اساسی خط می زدم ٬ این لعنتی زندگی مرا تباه کرد. » اما حالا چستر
اوضاع روبراهی دارد. او حالا آنقدر پول دارد تا تمام آثار " Madonna " را
در سراسر جهان خریداری کرده و به فهرست کلکسیون موسیقی خود اضافه کند .
misna
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ