تا که یک روز تو رسیدی..........S23A

.پربکش از پشت نقاب

تا که یک روز تو رسیدی..........S23A

.پربکش از پشت نقاب

عاشقانه های شاعرانه

لحظه تکرار

شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟

شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید

اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟

بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد

چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟

لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه

زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟

مستی من از تو و از همت چشمان توست

جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟

کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو

در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار

حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟

نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی

گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟

رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل

شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟......

_________________

از میان جمع یاران من چه تک افتاده ام.....




نگام نمیکنی چرا

نگام نمیکنی چرا؟

مگه نمیدونی اگه یه لحظه چشماتوببندی دنیاتاریکترازشب میشه؟

نگام نمیکنی چرا؟

مگه نمیدونی پیش نگاه توزنده بودن روزندگی می کنم؟

ازپشت کدوم ابرازپشت کدوم ستاره ازاشک کدوم شبنم ازمهرکدوم قلب توروپیداکنم؟

دوباره نگام نمیکنی چرا؟

ازبس جزتومراتماشاکرددیگه خودموازهمه پنهون می کنم

صدانمیکنی منو؟چراازم بی خبری؟چقدبایدگریه کنم؟چرامنونمی بری؟........

_________________
از میان جمع یاران من چه تک افتاده ام.....


از دوست داشتن

امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره میبارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه میکارد

شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهشها

پیکرش را دوباره می سوزد

عطش جاودان آتشها

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب به جای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوب من

بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز

خفته در پرنیان رویا ها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه میخواهم

من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریاییست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین طوفانی

کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم

بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریا ها

بس که لبریزم از تو می خواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست........

_________________
از میان جمع یاران من چه تک افتاده ام.....