تا که یک روز تو رسیدی..........S23A

.پربکش از پشت نقاب

تا که یک روز تو رسیدی..........S23A

.پربکش از پشت نقاب

روز های بی خاطره






♥♥ ♬♬ استاد سیاوش قمیشی ♬♬♥♥


سیاوش قمیشی در ۲۱ خرداد سال ۱۳۲۴در قمیش(محلی در دزفول) به دنیاآمد .سیاوش سه برادر و یک خواهر با نامهای سیروس ، سیامک ، سیمین داره که سیاوش از همه کوچکتره . ۸ ماهه بود که به تهران آمد(یعنی آورده شد) ، از ۸ ماهگی تا ۱۴ سالگی در یوسف آباد تهران بود .




● ماجرای خریدن اول گیتار سیاوش هم شنیدنیه:

"یک گیتاری توی ویترین یک کفش فروشی( مغازه کفش فروشی هالیوود در تهران) به عنوان دکور آویزان بود و من به پدرم هی می گفتم که این رو می خواهم ، تا بالاخره شب تولدم این گیتار به دستم رسید و بلد هم نبودم که چه جوری کوکش کنم! فقط یک مقداری هر سیم رو انقدر سفت می کردم که صدایی ازش در بیاد. تا بعد ها یک گیتاریستی آمد و به من گفت که این کوکت غلط است و برایم درستش کرد ... که فکر کنم ۱۱ سالگی من بود" برادر و خواهر سیاوش در لندن بودند و درس می خوانند. به اصرار برادر بزرگتر سیاوش که از علاقه او به موسیقی با خبر بود ، در ۱۴سالگی به لندن رفت

.که به قول خود سیاوش :" ۱۴ سالم هم نشده بود، سال دوم دبیرستان را تا نصفه خونده بودم که اومدم و غرق شدم در این موسیقی ... در اونجا موسیقی اصلاً به طور کلی یک چیز درست و حسابی بود ، یعنی تلویزیون ها هفته ای چندین ساعت برنامه های موزیکال داشتند... مردم هم فکر و ذهنشون موسیقی بود و من هم خیلی لذت می بردم. "

کار موسیقی را با زدن گیتار شروع کرده و در ۱۴ سالگی اولین آهنگ رسمی خود را با نام "ای قایقران به کجا می روی" برای ضیاء ساخته است...




▪ از دورانی که سیاوش تو لندن بود باز هم از زبون خود سیاوش:

"من دو سال با برادر بزرگترم بودم ولی افکارمون زیاد در آن زمان با هم جور در نمی آمد و دعوامون میشد! یعنی سوا شدیم و بعد من آنقدر شبها می رفتم کلوپ و انقدر به موزیکها گوش می دادم ، با بچه های ارکسترها دوست بودم! و چون خودم ساز می زدم و اونها می دونستن ، یکی از ارکسترهایی که گیتاریستشون مریض بود و خیلی وقت بود که قرار بود بره و جاش پیدا نمی کردن ، به من پیشنهاد دادن که یکی دو دفعه ای با هم کار کنیم و این کار را کردم و خیلی هم جالب بود براشون و من از همون زمانها با این ارکستر که اسمش Winger برای سه سال کار کردم و بعد از اون اسمش شد Insects برای چهار سال دیگه ...

بعد از اون دیگه ارکستر خودم رو داشتم ، همه انگلیسی بودن و من فقط خواننده شون بودم و البته اون موقع گیتار می زدم و بعد ها کیبورد هم می زدم ، اون هم به این خاطر بود که کیبوردیست ارکسترمون رفت و یکی باید جاش رو پر می کرد که من خودم کردم."

سیاوش تحصیلات خود رو تا مقطع فوق لیسانس در Royal Society of Arts (دانشگاه سلطنتی لندن)در رشته Jazz Classical به پایان برد ...

دلتنگی

دلم تنگه برات پس کی برمی گردی تا جونم رو عیدی بهت بدم یادته وقتی رفتی پشت سرت یه کاسه اب پاشیدم تا زود برگردی کنارم

یادته چقدر گریه کردم تا از پیشم نری .هنوزم قهری باهام من که گفتم حتی اگه هزار بارم منو از خودت دور کنی بازم میام سراغت

ببین دنیا یه جای کوچیکه که خودشو به بزرگی زده اما تو می تونی اونو بزرگ کنی چون یه چیزی تو دلت هست که فراتر دنیاست

اونم احساسته ،زیرپات نزارش وبرگرد کنارم تا بهت نشون بدم که سرمای زمستون نمی تونه جلوی گرمای احساسم بهت رو بگیره

خزون پاییز نمی تونه از درختی که  تو دلم ساختی برگی رو بخشکونه

 کابوسم اینه که یه روز اومده که بهت دوست دارم نگفتم
راستی خیلی دوست دارم منتظرم.

توهمونی که می گفتی تو دنیا هیچکی مثل من پیدا نمی شه

باورم نمی شه چشمات  بره مال دیگرون شه باغریبه اشنا شه با غریبه مهربون شه

دیگه من اونی نیستم که راحت دستاتو گرفت وبهمن دستاتو به مرداد تبدیل کرد

من وقتی کوک گیتارم بخاطرت بهم خورد عهد بستم که دیگه کوکش نکنم تا اونم بفهمه

بغض چقدر می تونه رنج اور باشه.


نه نه  نمی کنم دیگه سازمو کوک            نترس نمی زارم عکساتو تو فیس بوک

درحسرت دیدار تو اواره ترینم .هرچند تا منزل تو راهی نیست

گذشت سال 89 هم رفت.روزاول عید که تولدم بود داشتم فکر می کردم که چه سال پر فرازو نشیبی بودسالی که
من با ناامیدی از اینده وهرچیز که مطعلق به اونه شروع کردم .بعد از 20 روز دوباره برگشتم اداره راهنمایی ورانندگی
برگشتم واونا هم منو بخاطر غیبت فرستادن بازداشتگاه که خیلی دردناک بود فکر کنم 7.8.9.بود که تو بازداشت بودم
گذشت وگذشت تا نزدیکای جام جهانی شد ،یادمه که برای دیدن افتتاحیه چه رنجی بردیم وچقدر بالا پایین کردیم
بازم رفت ورفت تا اینکه من با ابراهیم بابایی وعباس میریوسفی اشنا شدم وباهمدیگر تیم شدید تیمی که هنوزم داره تو رفاقت میبره
رفت و رفت تا ماه رمضون رسید من ابراهیم روزه می گرفتیم من25تا وابراهیم30 تا گرفت غروبا هم می رفتیم خرید می کردیم البته این خرید بی دلیل همنبود چون ابراهیم عاشق یه دختره شده بود وما به بهانه ی اون مجبور به رفتن بودیم.یه روز که ابراهیم داشت کلافه می شد من تصمیم گرفتم که برم به دختره بگم وهمین کارو کردم وجواب اون هم منفی بود.من ابراهیم وعباس تو نماز خونه که دیگه
پاتوقمون شده بود وقت می گذروندیم وسیگار وینستون لایت می کشیدیم البته توحید یزدانی که بچه سلماس بود هم به ما اضافه شد
اون از هممون کوچیکتر بود.رفت ورفت تا اینکه موقع تصفیه حساب ابراهیم شد وبرای گرفتن شیرینی رفت وقتی برگشت
به من گفت که با اون خانوم ملاقات کرده وازش شمارشو گرفته .ابراهیم هم مثل زمان رفت .حالا من وعباس میریوسفی مونده بودیم
من وعباس خیلی باهم رفیق شده بودیم وباهم خیلی حال می کردیم.تا اینکه عباس هم تموم کرد ورفت ومن موندم وتنهایی هایی که یه عمری ازشون فرار می کردم خیلی داغون بودم ومی خواستم ازین تنهایی بیرون بیام مصرف سیگارم هم بالا رفته  بود فکر کردم شاید جنس مخالف بتونه ارومم کنه وندانسته تن به یه دوستس کثافت بار دادم که تا عمر دارم باید بخاطرش خودمو سرزنش کنم .
اره قصه ی من هم تموم شد ومن ارز اونجا رفتم .حالا خدایا می دونم اگه هیچ کس برام نموند واسه اینه که مسببش خودم  هستم
ازت می خوام در این سال نو دریا رو بهم نشون بدی تا بتونم آبیه زندگیمو ازش الهام بگیرم ورنگ زندگیمو عوض کنم
خدایا منو ببخش  تورو احساس کردم در تمام لحظات خوب وبد زندگیم .منو ببخش من اشکامو نگه داشتم تا یک باره
زار بزنم که ازم بگزری.دنیارو می سازم البته جوری که توهم خوشت بیاد.23